سرزمین سرد
سرزمین سرد محل حضور خداوند است در زندگی انسان

ارنست همینگوی فردریش نیچه خاموشی بموقع مکث کنید تنهایی عبور از طوفان لبخند آدم های خوب آناتول فرانس شعری از سهراب سپهری با اجازه خدا شکستن روزه پند حافظ درخت - ایرج جنتی عطایی روزی از روزها چرچیل بنجامین فرانکلین حال ما


عشق مناسب




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : شنبه 21 دی 1392

قیصر

می شد بگویم نه ولی آخر، چیزی عوض می شد مگر با نه؟
سیلی زدم بر صورتم صد بار، شاید خیالی باشد اما نه!

در چشمه چون تصویر ماه افتاد، جوشید، طغیان کرد و راه افتاد
مرداب ها آغوش وا کردند، جایی بجز آغوش دریا؟  نه!

افسوس دریا را نفهمیدیم، روز مبادا را نفهمیدیم
دیدی که  بعد از رفتن او شد، هر روزمان روز مبادا! نه!؟

نامردمی ها مرد را آزرد، تا در سکوت سرد  شب  پژمرد،
او بغض قیصر بودنش را خورد، او نان قیصر بودنش را نه!

او در میان دوستان تنها، افسوس وقتی گفتن از دریا
افتاده دست گوش ماهی ها، باید خروشد  اینچنین یا نه؟

شاید زمان ما را عوض کرد ه است ، این مرد اما همچنان مرد است
این مرد نام دیگرش درد است، چیزی که در او بود و در ما نه!

دلخسته از زندان در زندان، از جنگ با این درد بی درمان
مرگ امد و این مرد بی پایان، چیزی نگفت اینبار حتی نه




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : یک شنبه 8 دی 1392

اشتباه




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : یک شنبه 8 دی 1392

صبر کنید




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : شنبه 7 دی 1392

آدم های خوب
آدمایی هستن که
هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم.. وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده, راهشون رو کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون نپره... اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون... آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش می گیرن تا از چیز دیگه همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن اینا فرشتن... تو رو خدا اگه باهاشون ارتباط دازین , اذیتشون نکنین... تنهاشون نزارین , داغون می شن !!!

همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند مثل آن راننده تاکسی‌ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی. ... آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو بر نمی‌گردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند. آدم‌هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند. دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند،... مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی. آدم‌هایی که از سر چهار راه، نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه.   آدم‌های پیامک‌های آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدم‌های پیامک‌های پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی. آدم‌هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین، خط‌هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند. آدم‌هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی. آدم‌هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند.همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه‌ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشت‌هاش به دست‌هایت یک فشار کوچک می دهد چیزی شبیه یک بوسه
وقتی از کنارشون رد میشی بوی عطرشون تو هوا مونده
وقتی باهاشون دست میدی دستت بوی عطرشونو گرفته
وقتی بارون میاد دستاشون رو به آسمونه

وقتی بهشون زنگ میزنی حتی وقتی که تازه خوابیدن با خوشرویی جواب میدنو میگن
خوب شد زنگ زدی باید بلند میشدم

وقتی یه بچه میبینن سرشار از
شورو شوق میشن و باهاش شروع به  بازی کردن میشن
تو حموم آواز میخونن
آره همین ها هستند که هم دنیا رو زیبا میکنن هم زندگی رو لذت بخش تر
دم همشون گرمه گرم




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : شنبه 7 دی 1392

بحث با احمق

هرگز با احمق ها بحث نکنید.
آنها اول شما را تا سطح خودشان پایین می کشند،
بعد با تجربه ی یک عمر زندگی در آن سطح ، شما را شکست می دهند.




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : پنج شنبه 5 دی 1392

نردبان این جهان

نردبان این جهـــــــان ، ما  و منیست

عاقـــــبت این   نردبان ، افتادنیـــست

لاجرم  آنکس  که بـــــــــالاتر نشست

 استخوانش سخت تر خواهد شکست




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : پنج شنبه 5 دی 1392

امروز من رویائی دارم

 می رسم روزی ، آخر به رویاهای خود

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : یک شنبه 24 آذر 1392

زندگی خصوصی




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : یک شنبه 24 آذر 1392

قسم سهراب (سپهری)

نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم می گذرد
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض
آه از آیینه ی دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه ی دیروزت
پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا، همه ای کاش ای کاش...
ظرف این لحظه ولیکن خالیست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید
در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا ه
ست،
به غم وعده این خانه مده...

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : شنبه 23 آذر 1392


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به سرزمین سرد مي باشد.