سرزمین سرد
سرزمین سرد محل حضور خداوند است در زندگی انسان

ارنست همینگوی فردریش نیچه خاموشی بموقع مکث کنید تنهایی عبور از طوفان لبخند آدم های خوب آناتول فرانس شعری از سهراب سپهری با اجازه خدا شکستن روزه پند حافظ درخت - ایرج جنتی عطایی روزی از روزها چرچیل بنجامین فرانکلین حال ما


افسوس




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : جمعه 4 مهر 1393

جواب




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : سه شنبه 4 شهريور 1393

ارنست همینگوی




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : سه شنبه 4 شهريور 1393

فردریش نیچه

" آرامش مدام نیز کسل کننده است. گاهی طوفان هم لازم است. "

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : یک شنبه 2 شهريور 1393

خاموشی بموقع




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : یک شنبه 2 شهريور 1393

مکث کنید




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : یک شنبه 2 شهريور 1393

تنهایی




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : یک شنبه 19 مرداد 1393

عبور از طوفان




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : یک شنبه 19 مرداد 1393

لبخند




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : یک شنبه 19 مرداد 1393

آدم های خوب

 دوستی که همیشه موقع دست دادن برای خداحافظی توی اون لحظه‌ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشت‌هاش به دست‌هات یک فشار کوچیک می‌ده... چیزی شبیه یک بوسه مثلا...

راننده تاکسی‌ای که حتی اگه در ماشینش رو محکم ببندی بلند می‌گه: روز خوبی داشته باشی!

آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشم شون می‌شی، دستپاچه رو بر نمی‌گردونن، لبخند می‌زنن و هنوز نگاهت می‌کنن...

آدم‌هایی که حواسشون به بچه‌های خسته‌ی توی مترو هست، بهشون جا می‌دن و گاهی بغلشون می‌کنن...

اون‌هایی که دستی رو که برای تراکت دادن جلوشون دراز شد، رد نمی‌کنن، هر چی باشه با لبخند می‌گیرن و یادشون نمیره که همیشه چند متر جلوتر سطلی هست، سطل هم نبود کاغذ رو می‌شه تا کرد و گذاشت توی کیف.

دوست‌هایی که بدون مناسبت کادو می‌خرن، مثلا می‌گن این شال پشت ویترین بود انگار مال تو بود. یا گاهی دفتر یادداشتی...

آدم‌هایی که از سر چهارراه نرگس نوبرانه می‌خرن و با گل میرن خونه.

آدم‌های اس‌ام‌اس‌های آخر شب... که یادشون نمیره گاهی قبل از خواب به دوستانشون یادآوری کنن که چه عزیزند...

آدم‌های اس‌ام‌اس‌های پرمهر و بی‌بهانه، حتی اگر با اون‌ها بدخلقی و بی‌حوصلگی کرده باشی...

آدم‌هایی که هر چند وقت یکبار ایمیل پرمحبتی می‌زنن که مثلا تو را می‌خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین، جوابی برات می‌نویسن که یعنی در کنارت هستم؛ کسانی که غم هیچ کس رو تاب نمیارن...

آدم‌هایی که حواسشون به گربه‌هاست، به پرنده‌ها، درخت‌ها و موجودات دیگه هم هست...

آدم‌هایی که اگه توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشون رو با لبخند تعارف می‌کنن که غریبگی نکنی.

آدم‌هایی که خنده رو از دنیا دریغ نمی‌کنن... توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می‌زنن و روی جدول لی‌لی می‌کنن.

همین ها هستند که باعث می شوند دنیا جای بهتری برای زندگی باشد.

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : یک شنبه 19 مرداد 1393

آناتول فرانس

اگر ۵۰ میلیون نفر به یک چیز احمقانه اعتقاد داشته باشند ،
آن چیز همچنان احمقانه است ...

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : سه شنبه 7 مرداد 1393

شعری از سهراب سپهری

زندگی با همه وسعت خویش
محفل ساکت، غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست
اضطراب وهوس دیدن و نادیدن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی جنبش و جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگه آغازحیات تا به جایی که خدا می داند
زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف
یادمان باشد اگر گل چیدیم
عطر و برگ و گل و خار،همه ی همسایه ی دیوار به دیوار همند

 

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : سه شنبه 7 مرداد 1393

با اجازه خدا

اجازه خدا...

میشه ورقه ام رو بدم؟

میدونم وقت امتحان هنوز تموم نشده!

ولی من......

....من دیگه خسته شدم.

 

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : پنج شنبه 2 مرداد 1393

شکستن روزه

ظهر یکی از روزهای ماه رمضان منصور حلاج از کنار خرابه ای که جزامی ها سکونت داشتند میگذشت، جزامی‌ها داشتند ناهار می‌خوردند. ناهار که چه؟
ته مانده‌ی غذاهای دیگران و چند تکه نان…

یکی از آنها تا حلاج را دید گفت:
-بفرمایید
-مزاحم نیستم؟
-نه بفرمایید.
چون حلاج پای سفره نشست یکی از جزامی‌ها پرسید:
-تو از ما نمی ترسی ؟ دیگران حتی از کنار ما رد نمی شوند!
-آنان روزه هستند.
-پس تو که این همه عارفی و خدا پرستی چرا روزه نیستی؟
-امروز روزه نیستم.
حلاج دست به غذا برد و چند لقمه خورد تشکر کرد و رفت.

موقع افطار منصور گفت: خدایا روزه مرا قبول کن.
یکی از یاران گفت: ولی ما تو را دیدیم که داشتی با جزامی‌ها ناهار میخوردی.
حلاج در جوابش گفت: روزه‌ی من برای خداست، ما روزه شکستیم و دلی را نشکستیم

 

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : چهار شنبه 1 مرداد 1393

پند حافظ

اين چه شوري است كه در دور قمر مي بينم 

            همـه آفاق پر از فتنـه و شـــر مي بينم

 

هر كسي روز بهي مي طلبد از ايام                      

علت آنـست كه هـر روز بتـر مي بينم

 

ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است               

قوت دانا همـه از خـون جـگر مي بينم

 

اسب تازي شده مجروح به زير پالان                    

طوق زرين همه برگــردن خر مي بينم

 

دختران را همه در جنگ و جدل با مادر                 

پسران را همه بدخــواه پــدر مي بينم

 

هيچ رحمي نه برادر به برادر دارد                      

هيچ شـفقت نه پدر را بـه پسرمي بينم

 

پند حافظ بشنو خواجه برو نيكي كن                      

كه من اين پند به ازگنج و گهر مي بينم




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : چهار شنبه 1 مرداد 1393

درخت - ایرج جنتی عطایی

تو ي تنهايي يک دشت بزرگ

که مثه غربت شب بي انتهاست

يه درخت تن سياه سربلند

آخرين درخت سبز سر پاست

رو تنش زخمه ولي زخم تبر

نه يه قلب تير خورده نه يه اسم

شاخه هاش پر از پر پرنده هاست

کندوي پاک دخيله و طلسم

چه پرنده ها که تو جاده ي کوچ

مهمون سفره ي سبز اون شدن

چه مسافرا که زير چتر اون به تن خستگيشون تبر زدن

تا يه روز تو اومدي بي خستگي

با يه خورجين قديمي قشنگ

با تو نه سبزه نه آيينه بود نه آب

يه تبر بود با تو با اهرم سنگ

اون درخت سربلند پر غرور که سرش داره به خورشيد ميرسه منم منم

اون درخت تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دلواپسه منم منم

من صداي سبز خاک سربي ام...

صدايي که خنجرش رو به خداست

صدايي که توي بهت شب دشت

نعره اي نيست ولي اوج يک صداست

رقص دست نرمت اي تبر به دست

با هجوم تبر گشنه و سخت

آخرين تصوير تلخ بودنه

توي ذهن سبز آخرين درخت

حالا تو شمارش ثانيه ها

کومه هاي بي امونه تبرت

تبري که دشمن هميشه ي

اين درخت محکم و تناوره

من به فکر خستگي هاي پر پرنده هام ...

تو بزن تبر بزن

من به فکر غربت مسافرام...

آخرين ضربه رو محکمتر بزن

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : پنج شنبه 19 تير 1393

روزی از روزها

روزی از روزها..
شبی از شبها..
خواهم افتاد و خواهم مرد..
اما میخواهم هرچه بیشتر بروم تا هرچه دورتر بیفتم.
تا هرچه دیرتر بیفتم.
هرچه دیرتر و دورتر بمیرم.

نمیخواهم حتی یک گام یا یک لحظه پیش از آنکه میتوانسته ام بروم
افتاده باشم و بمیرم...

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : چهار شنبه 18 تير 1393

چرچیل




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : چهار شنبه 18 تير 1393

بنجامین فرانکلین




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : چهار شنبه 18 تير 1393

حال ما

خدایا....

اگر از حال ما میپرسی حال ما خوب است

اما تو باور نکن

اگر از غصه ها میپرسی دور شده اند

اما تو تبریک نگو

اگر از دل میپرسی آرام است

اما تو رهایش نکن

اگر همه باور کردند و کف زدند

تو برای ما دلتنگ باش و غمخوار

فقط تو بدان که فقط تو فقط تو در یادم بودی

هرگاه همه از خوشبختی ام حسادت هدیه می کردند




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : سه شنبه 17 تير 1393

کارلوس کی‌روش

یکی از دغدغه‌های اصلی من برای انتخاب بازیکن این بود که بتوانم بازیکنان شجاعی را برای تیم ملی انتخاب کنم. کسانی که به تیم ملی فکر می‌کنند، نه به خودشان. کسانی که منافع شخصی‌شان را مقدم بر منافع تیم نمی‌دانند و این شروعی قدرتمندانه برای حرکت ما به سمت موفقیت در جام جهانی است. این یک تیم است، یک تیم واقعی.

 






نویسنده : مهران قیصری تاریخ : جمعه 13 تير 1393

زنجیر - روزا لوکزامبورگ

آنهایی که حرکت نمی کنند، نمی توانند از زنجیرهایی که بر پاهایشان است، آگاه شوند.



 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : جمعه 13 تير 1393

به آرامی


   پابلو نرودا



به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر سفر نكنی ،
اگر كتابی نخوانی ،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی ،
اگر از خودت قدردانی نكنی. 
به آرامی آغاز به مردن می‌كنی


زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو كمک كنند. 
به آرامی آغاز به مردن می‌كنی


اگر برده‏ عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تكراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی. 
تو به آرامی آغاز به مردن می‏كنی


اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌كنند،
دوری كنی. 

تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی


اگر هنگامی كه با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
كه حداقل یک بار در تمام زندگیت
ورای مصلحت‌اندیشی بروی. 
تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی


امروز زندگی را آغاز كن !
امروز مخاطره كن !
امروز كاری كن !
نگذار كه به آرامی بمیری !
شادی را فراموش نكن !


  ترجمه : احمد شاملو




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : جمعه 6 تير 1393

یادمان باشد




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : پنج شنبه 5 تير 1393

طوفان




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : پنج شنبه 5 تير 1393

مهم نیست




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : پنج شنبه 5 تير 1393

عبور از طوفان




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : پنج شنبه 5 تير 1393

مارتین لوتر کینگ

در آخر ما حرفهای دشمنانمان را از یـاد می‌بـریم، اما سکـوت دوستانمان را هرگز!

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : جمعه 30 خرداد 1393

سخنی از سید محمد بهشتی

خودت را به دست حوادث و جریانها نسپار
چون خدا تو را آفریده است تا به وجود آورنده جریانها باشی
نه تسلیم شونده در برابر جریانها

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : چهار شنبه 28 خرداد 1393

ای روی سخن همه با تو

بـــا تو سخنانِ بـــی زبان خواهم گفت
از جمله ی گوش ها نهان خواهم گفت
جـز گـــوشِ تـو نشنود حدیث من کَــس
هـــر چند میـــانِ مردُمــان خواهم گفت

مولانا




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : چهار شنبه 28 خرداد 1393

پای لنگ

 

کی میگه هر چی سنگه پیش پای لنگه؟




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : یک شنبه 25 خرداد 1393

ماریان ویلیامسون

"هیچ چیزی شما را زندانی نمیکند مگر افکارتان.
هیچ چیزی شما را محدود نمی کند مگر ترس تان.
و هیچ چیزی شما را کنترل نمی کند مگر عقایدتان."

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : پنج شنبه 15 خرداد 1393

آنتونی رابینز

"برای انسانهای بزرگ بن بست وجود ندارد
زیرا میدانند یا راهی خواهند یافت
یا راهی خواهند ساخت"




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : پنج شنبه 15 خرداد 1393

ناصر حجازی

"روزهای اولی که در هند و بنگلادش بودم فقط میتوانستم روزی یک وعده شکمم را سیر کنم آنهم نه با غذای خوب و مقوی بلکه با نان یا موز که ارزان بود. این سختی‌ها را به جان خریدم تا از اصولم برنگردم، تا جلوی کسی تعظیم نکنم، تا دست کسی را نبوسم، تا مـــــردانگـــی‌ام را به حراج نگذارم، تا خداوند را ناراحت نکنم ، تا آدم با شرافت و با عزتی باشم."

ناصر حجازی




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : چهار شنبه 14 خرداد 1393

حسین پناهی

 

 

"ما، ماهی هایی هستیم که سزاوار ماهیتابه ایم
چرا که شنا کردن را بعد از غرق شدن یاد گرفته ایم"

حسین پناهی

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : چهار شنبه 14 خرداد 1393

آلبر کامو

ممکن است که من منکر چیزی باشم
ولی لزومی نمیبینم که آن را به لجن بکشم
یا حق اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم...

آلبر کامو




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : چهار شنبه 14 خرداد 1393

هاتف اصفهانی

کدام عهد نکویان عهد ما بستند

به عاشقان جفاکش که زود نشکستند

 

خدا نگیردشان گرچه چارهٔ دل ما

به یک نگاه نکردند و می‌توانستند

 

نخست چون در میخانه بسته شد گفتم

کز آسمان در رحمت به روی ما بستند

 

مکن به چشم حقارت نظر به درویشان

که بی‌نیاز جهانند اگر تهی دستند

 

حریف عربدهٔ می کشان نه‌ای ای شیخ

به خانقاه منه پا که صوفیان مستند

 

غم بتان به همه عمر خوردم و افسوس

که آخر از غمشان مردم و ندانستند

 

ز جور مدعیان رفت از درت هاتف

غمین مباش گر او رفت دیگران هستند




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : سه شنبه 13 خرداد 1393

سعادت

سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و
ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم
خود را بنویسند بعد آنها را جمع کرد وبه اطاقی دیگر برد.


سپس از حاضرین خواست که به اطاق دیگر بروند و هر یک بادکنکی را که نامش روی آن بود
بیابد. همه باید ظرف پنج دقیقه بادکنک خود را بیابند. آنها هم دیگر را دیوانه‌وار
هل می دادند، با یکدیگر برخورد میکردند و هرج و مرجی راه انداخته بودند که حدّی
نداشت. مهلت به پایان رسید و هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد. بعد، از همه
خواسته شد که هر یک بادکنکی را اتفاقی بردارد و آن را به کسی بدهد که نامش روی آن
نوشته شده است. در کمتر از پنج دقیقه همه به بادکنک خود دست یافتند. 


سخنران ادامه داده گفت: 

"همین اتّفاق در زندگی ما می‌افتد. همه دیوانه‌وار و آسیمه‌سر در جستجوی
سعادت خویش به این سوی و آن سوی چنگ می‌اندازیم و نمی‌دانیم سعادت ما در کجا واقع
شده است. سعادت ما در سعادت و مسرّت دیگران است. به یک دست سعادت آنها را به آنها
بدهید و سعادت خود را از دست دیگر بگیرید.

این است هدف زندگی انسان




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : سه شنبه 6 خرداد 1393

خشم مار

ﺷﺒﻲ ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻛﺎﻥ ﻧﺠﺎﺭﻱ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ.
ﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﺠﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻌﻀﻲ ﺍﺯ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﻛﺎﺭﺵ ﺭﺍ
ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﺍﻥ ﺷﺐ ﻫﻢ ﺍﺭﻩ ﻛﺎﺭﺵ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ مار
ﮔﺸﺘ ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ ﻛﻤﻲ ﺯﺧﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ.
ﻣﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ
ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲﺍﻓﺘﺎﺩﻩ
ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ ﺣﺘﻤﻲ ﺳﺖ ﺗﺼﻤﻴﻢﻣﻴﮕﯿﺮﺩ
ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ
ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺭﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ . ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ
ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭﻩ ﻻﺷﻪﺀ ﻣﺎﺭﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢ ﺁﻟﻮﺩ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻴﻔﻜﺮﻱ ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﺣﻴﺎﻧﺎ ﺩﺭﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪﻣﻴﺸﻮﻳﻢ
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻲ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮﺷﺪﻩ ...
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎ؛ﺍﺯﺁﺩﻣﻬﺎ؛ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ؛ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎ؛
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺩﻫﻴﻢ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻭ ﺑﺠﺎ.

ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻱ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭﻳﺶ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻭﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻛﻨﻲ




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : دو شنبه 5 خرداد 1393

مرغ دریا - هوشنگ ابتهاج

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
 در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
 خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
 تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
 دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت
 گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت
 چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
 بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
 قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت
 دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
 چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
 همنوای دل من بود به تنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت

 




نویسنده : مهران قیصری تاریخ : دو شنبه 5 خرداد 1393

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به سرزمین سرد مي باشد.