داغ
سرزمین سرد
سرزمین سرد محل حضور خداوند است در زندگی انسان

ارنست همینگوی فردریش نیچه خاموشی بموقع مکث کنید تنهایی عبور از طوفان لبخند آدم های خوب آناتول فرانس شعری از سهراب سپهری با اجازه خدا شکستن روزه پند حافظ درخت - ایرج جنتی عطایی روزی از روزها چرچیل بنجامین فرانکلین حال ما


داغ

تا کی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد ؟
ای‌ کاش‌ کسی‌ از تو خبر داشته‌ باشد

آن‌ باد كه‌ آغشته‌ به‌ بوی‌ نفس‌ توست‌
از كوچه‌ ما كاش‌ گذر داشته‌ باشد

هر هفته سر خاک تو می آیم، اما
این خاک اگر قرص ِقمر داشته باشد

این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک ؟
از تو خبری چند مگر داشته باشد

 

خاکستری از آن همه آتش، دل این خاک
از سینه ی من سوخته تر داشته باشد


*

آن‌ روز كه‌ مي‌بستي‌ بار سفرت‌ را
گفتي‌ به‌ پدر هر كه‌ هنر داشته‌ باشد

بايد برود هرچه‌ شود گو بشو و باش‌
بگذار كه‌ اين‌ جاده‌ خطر داشته‌ باشد

گفتی : نتوان‌ ماند از اين‌ بيش ، یزیدی‌ است‌
هر كس‌ كه‌ در اين‌ معركه‌ سر داشته‌ باشد

بايد بپرد هر كه‌ در اين‌ پهنه‌ عقاب‌ است‌
حتی‌ نه‌ اگر بال‌ و نه‌ پر داشته‌ باشد

كوه‌ است‌ دل‌ مرد، ولی‌ كوه، نه‌ هر كوه‌
آن‌ كوه‌ كه‌ آتش‌ به‌ جگر داشته‌ باشد

كوهی‌ كه‌ بنوشد، بمكد، شيره ی‌ خورشيد
كوهی‌ كه‌ ستاره، كه‌ سحر داشته‌ باشد

آن‌ كوه‌ كه‌ نایاب ترین معدن دُر اوست
آن کوه که در سینه گهر داشته باشد

كوهی‌ كه‌ جوابت‌ بدهد هر چه‌ بگویی‌
كوهی‌ كه‌ در آن‌ نعره‌ اثر داشته‌ باشد

كوهی‌ كه‌ عبا باشدش‌ از شعشعه ی نور
عمامه‌ای‌ از ابر به‌ سر داشته‌ باشد

آن کوه که یاقوت ، که یاقوت شهادت
در دامنه، در کتف و کمر داشته باشد

اين‌ تاك‌ كه‌ با خون‌ شهيدان‌ شده‌ سيراب‌
تا چند در آغوش‌ تبر داشته‌ باشد

دردا اگر از خوشه ی اين‌ شاخه ی‌ سرشار
بيگانه‌ ثمر چيده‌ و بر داشته‌ باشد

باید بروم هر چه شود گو بشو و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد

عشق‌ است‌ بلای‌ من‌ و من‌ عاشق‌ عشقم‌
اين‌ نيست‌ بلایی‌ كه‌ سپر داشته‌ باشد

*

رفتی‌ و من‌ آن‌ روز نبودم، دل‌ من‌ هم‌
تا با تو سر ِسير و سفر داشته‌ باشد

رفتی و زنت منتظر نو قدمی بود
گفتی به پدر : کاش پسر داشته باشد

گفتی که پس از من چه پسر بود، چه دختر
باید که به خورشید نظر داشته باشد

باید که خودش باشد : آزاده و آزاد
نه زور و نه تزویر و نه زر داشته باشد

*

اینک پسری از تو یتیم است در اینجا
در حسرت یک شب که پدر داشته باشد

*

برگرد ، سفر طول‌ كشيد ای‌ نفس‌ سبز
تا كی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد؟!

استاد امیری اسفندقه این قصیده را در سوگ دومین برادر شهیدش (همو که مثنوی شگرف "بازوان مولایی" نیز در سوگش بود) سروده و به فرزند او نیز تقدیم کرده . در "تقدیم نومچه" ی کتاب چین کلاغ ، زیر سربرگ قصیده واره ی داغ ، چنین نوشته است :

 

علیرضا، نام تنها پسر ِ برادر شهیدم فرهاد (علی) است . او تا پنج سال پس از ازدواج با همه ی آرزو و انتظار، فرزندی نداشت . پنج سال، پس از ازدواج ، و پس از قطعنامه ی 598 ، شهید شد . آن هنگام فرزندش سه ماهه، در راه بود . در آخرین نامه اش نوشته بود : اگر ماندم و فرزند آمد و پسر بود نامش به یاد برادرم _ رضا _ رضاست و اگر نماندم به یاد من و رضا ، علیرضاست و همین شد

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نویسنده : مهران قیصری تاریخ : جمعه 19 ارديبهشت 1393


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به سرزمین سرد مي باشد.